چرا مرا نمیفهمد
ناله از دوری آن کن که تو را می فهمد
عشقِ خود صرف همان کن که تو را می فهمد
دردِ دل ، شعر قشنگ ، این همه احساسِ لطیف
به کسی این سه بیان کن که تو را می فهمد
نوجوانی و جوانی چو بهاریست به عمر
پای آن ، عمر خزان کن که تو را می فهمد
دل به هر بار غم و درد فرو می ریزد
به کسی پس نگران کن که تو را می فهمد
عاشقی سود ندارد به خدا من دیدم
پای آن یار زیان کن که تو را می فهمد
اشک وصل است به خون دل و آن شاهرگت
بهرِ آن اشک روان کن که تو را می فهمد
گر غمت خلق بدانند شماتت بکنند
پیشِ آن سرت عیان کن که تو را می فهمد
بگذار هر که دلش با تو نباشد برود
به کسی هی تو بمان کن که تو را می فهمد....
.
.
.
.
.
.